شاعرانه

آخرین مطالب
  • ۹۳/۱۲/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۲/۱۰
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۱
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۲
    -

-

سرم آنقدر گرم چشمهای وسوسه بود
که از مورچه های سیاه زندگی مه آلودم غافل شدم
تار های عنکبوت حریص دنیا بر پیکره ی رهاییم تار تنیدند و
بر حلقوم وحشت بی خدا ییم فرو ام میبرند.
نمی دانم چرا اینقدر از مرگ می ترسم وقتی که تنها پنجره ی
پیوندم با چشمهای توست.
Fahim
۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

این آخرین مطلبی  ست که می خوانید

مم بعد واژه ها را با تمام تلخی شان قورت خواهم داد

تا مبادا غزل بشوند


Fahim
۳۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

نمی دانم چرا پشت تمام نیامدن هایت

هوا بارانی ست

کوچه اماخیال رسیدن ندارد

بی تابی ام ولی

دروازه های شهر را قرق میکند

تا ازدحام شهر به تو بر نخورد

شاید پس از این همه بارانهای بی قراری

گذارت به نیامدن پشت پا بزند و......

Fahim
۲۳ دی ۹۳ ، ۲۲:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

-


چشمان سرخش نقطه چین های مگو شد

لبهاش با درد نگفتن رو به رو شد

پک میزد او ته مانده ی شب را ...کسی که

صبحش طلوع کوچه های توبه تو  شد

دنیا زبان  سرخ می فهمید اما..

یک زن سر سبز خودش بغض  گلو شد

پر بود از ای کاشهایی که نباید...

ای کاشها دیوارهای پیش رو شد

دنیا شبیه عنکبوتی قورت میداد

پروانه ای که غفلت او بند او شد

آه از ستون لحظه ها بارید آنگاه

زن با حصاری خالی از خود رو به رو شد

توی نگاه خیس آیینه کسی گفت

خاموش .... دنیا مملو  از  راز مگو شد

Fahim
۱۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

هزارتا جیرجیرک دارن توی ظهر تابستون سرم پایکوبی میکنند.

مگه نبضت نمی  زنه که هوای شرجی مسموم تو ریه هام جا خوش کرده

و جیر جیرکها رو به هیجان دراورده.

جریان زندگی اینجا  به تپشهای قلب تو گره خورده و

دنیا در مدار  چشمهای تو می چرخه.

حالا هی بیا دوری کن و اهواز تنم رو مردادی....

Fahim
۰۱ دی ۹۳ ، ۰۹:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بن بست
درست همین جاییه  که الان من ایستادم

یعنی درهای بسته ی پیش رو

یعنی یه فضای مه آلود  و  نمناک که تو مشتهای زمان

مچالت کنه و آرزوی یه نفس تازه مضحک ترین تقاضای  تو از زندگی باشه.یعنی;

وبال گردن خودت باشی و  سنگینی سرت آزارت بده.

بن بست  یعنی اینجا.

همین جایی که خودت رو هم مرکز می بینی و هم محور,

وتازه تلخ تر  اونجاییه که میفهمی نه مرکزی و نه محور.

اگه سیم های  ارتباط یت به هیچ جا وصل  نباشه اگه دلت رو به نخ پیرهنش گره نزنی

و اگه پنجره  های تنفست  رو به باغ خداییش وا نکنی

به سرزمین  وحشت,به حصار های بن بست میرسی  و تنهایی قورتت میده.



Fahim
۲۹ آذر ۹۳ ، ۲۲:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

من واژه کم میآرم اگر کم ببینمت

باید که گاه زود ....نه  هر دم ببینمت

تا روشنای چشم تو را  پر شرر کنم

باید کنار خنده  ی مبهم ببینمت

می شد نبوغ چشم تو کیهان اگر که گاه

منظومه  های شعر مجسم ببینمت

آه از نهاد ابر برآرم چو بعد از این

بر جان این کویر تب شبنم ببینمت

بی تو حبابی از کف موجم, تهی و پوچ

باید برای آنچه  ندارم ببینمت

تو آفتابی و یخ  صبح بهار,من

من آب می شوم ,بگذار کم ببینمت

Fahim
۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۹:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

ساعت داره از نیمه شب میگذره

و من هلاک لحظه ای خواب دستهای توام.

-

آهای تو

که گوشه ی صورتت رودخونه داری

این ماهی ای که از اقیانوسش افتاده رو ساحل گونه هات رو

به آبی بیکران درونت برگردون.

-

توی دنیایی که رنگی نداشت

تو پنجره ای  رو به خودم وا کردی

که رنگین کمون داشت

حالا من عمریه که مسافر حبابهای رنگی ام.

-

توی انزوای خودت چنباتمه زدی که چی؟

هیچ آوازی  نیست که بتونه از تو آدم در آره.

برای اینکه کاری کرده باشی بیا تو مرداب خودت ریشه بزن

شاید  جوونه بزنی و صدات به گوش آسمون برسه.

تازه اگه از بین این همه صداهای کوک و نا کوک و سوخته و نیمه  سوخته

بتونی صدات رو رد کنی.

Fahim
۲۶ آذر ۹۳ ، ۰۹:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

لای کتابها پی خطی بهانه بود

چشم حریص درد پی آشیانه بود

جاری شداز غرور خودش در عبور فصل

یک کوه حرف در جگر رود خانه بود

ابیات چشم رهگذران را ورق زد و...

در خاطرات کهنه پی یک نشانه بود

توی سکوت ثانیه ها چنگ می نواخت

این درد زنده حامل چندین ترانه بود

برق نگاه نداشت کسی که جهان او

خالی تر از همیشه....نه! تنها فسانه بود

در مویه های زخمی تاریخ رنگ باخت

وجدان کور دهر پی رنگدانه بود

پیکی نسیم بر گذرش میهمان کنید

پیغام رنج دخترکی بار  شانه بود


                                                         فهیمه علیجان نژاد

Fahim
۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

از چشم تو  افتاد نگاه نگرانم

افتاد , شکست شیشه ی اندوه گرانم

از  گونه ی  سرخ غزلم  آه چکید و

جاری شده  بر دفتر من خون جوانم

پایم ز نشیب تب یک حادثه لغزید

احساس تر  قله چکید از نوسانم

ای کاش که خوابم  ببرد بعد  تو شبها

از چله  ی  چشمان سیاهت برهانم

برف دی و بهمن به تنم ریخته اندوه

اسفند شو این برف بیا و  بتکانم

تایک سبد از باغ دلت گل بربایم

بگذار که از هرم تنت شعر بخوانم


Fahim
۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۰:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر