تنها ملکه ی زندگی من
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۷ ق.ظ
مادرم مورچه ی کارگری بود که زمستان را
در کرسی های داغ می خواباند
تا بهار را به دور از چشمان سفیدش بریسد و
بر تن اندیشه های نو کند
بهار را در تار و پود زمین می کاشت و آفتاب را از طلوع می چید و
در استکانهای ناشتایی مان می ریخت.
ما هر صبح با استکانی از شور و روشنی راهی
چیدن خوشه های تقدیر می شدیم.
مادرم بذر زندگی را هر بهار از زنبیل تجربه هایش
بر ضمیر نا آراممان می پاشید
و تابستان سبک و سنگین کاشته هامان را درو می کرد و
به نسیم مهر می سپرد
تا رفتنی ها را از ماندنی ها جدا کند و در زنبیل تجربه ها ی مادری مان جا دهد.
مادرم تنها مورچه ی کارگری بود که ملکه ای توانمند در خود داشت.
۹۳/۱۱/۱۵