-
شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۳۶ ق.ظ
سرم آنقدر گرم چشمهای وسوسه بود
که از مورچه های سیاه زندگی مه آلودم غافل شدم
تار های عنکبوت حریص دنیا بر پیکره ی رهاییم تار تنیدند و
بر حلقوم وحشت بی خدا ییم فرو ام میبرند.
نمی دانم چرا اینقدر از مرگ می ترسم وقتی که تنها پنجره ی
پیوندم با چشمهای توست.
که از مورچه های سیاه زندگی مه آلودم غافل شدم
تار های عنکبوت حریص دنیا بر پیکره ی رهاییم تار تنیدند و
بر حلقوم وحشت بی خدا ییم فرو ام میبرند.
نمی دانم چرا اینقدر از مرگ می ترسم وقتی که تنها پنجره ی
پیوندم با چشمهای توست.
۹۳/۱۱/۱۱