شاعرانه

آخرین مطالب
  • ۹۳/۱۲/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۲/۱۰
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۱
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۲
    -

۲۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

زخم دل ما نشانه ای   داشت   عجیب

این کور و کری بهانه ای   داشت   عجیب

ما غرک ربک الکریمت الحق

پشت لب موج خانه ای   داشت   عجیب

Fahim
۳۰ مهر ۹۳ ، ۰۸:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

از زخمه   ی این مار   تنم رنجور   است

در   هجمه ای   از منم منم   محصور   است

این   مار   و من  و من و من و من  حوا

در   جامه ی اضداد تنت ناجور است





Fahim
۳۰ مهر ۹۳ ، ۰۸:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آنی فشار چکمه ات را از سرم بردار
این شیشه ها  این تکه تکه هام را بشمار
بر این تکیده سایه ی پاییز گستردی
طعم سپید مرگ را بر شاخه ام بسپار
سنگینی این بادهای مضطرب را .....آه
حتی تگرگ طعنه ها ......من خسته ام سردار
در نقشه ای از پیش محکومم به بودن
این قالب خالی تر از من را زمن بردار                  
نبضم پر از خواهش شده از مرگ تا او
بوسد گلویم را شبی در هجمه ای تار

Fahim
۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

ما تشنه ی نام و نان و تنبور شدیم

با هر کلک و بهانه ای جور شدیم

از باور ابلیس فراتر رفتیم

وقتی که طناب دار منصور شدیم

Fahim
۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۵:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

آزرده از غبار غم آمد به شهر تا...

در غربت هوای تو گردید مبتلا

از صحن چشمت آیه ی ایمان چشید و بعد

بر خاک پای زائرتان کرد اقتدا

یک گوشه از نگاه شما بس نشست و هی

چادر کشیده روی غبار نشسته را

از یک سکوت مشغله داری نهیب زد

فواره ی غمی که جسارت نداشت تا......

باید دهان درد زبان کام می گرفت

لکنت گرفته شعر گره خورد ماجرا

آقا....سکوت هق هق تنهای اش شکست

پر زد صدا از آه گلو تا خود خدا

مثل کبوتری که لب حوض بی قرار

بی تاب رفتن از لب ....تا گنبد طلا

در طول چشمهای شما قد کشیده بود

پر زد کبوتر نگرانیش بی هوا

در آستان مهر شما درد الکن است

انفاس قدسی حرمت می دهد شفا

نقاره دم گرفت  نسیمی خزید و زن

برخاست تا نماز کند رافت تو را

Fahim
۲۵ مهر ۹۳ ، ۰۹:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آنقدر آرام همه چیز را از دست دادیم
با آنکه آب از آب تکان خورد  اما
پلکی نجنبید
غباری بر نخواست
و نگاهی نلغزید.
حتی حالا هم که یاس در خاطر نا خود آگاهمان جا خوش کرد و
بهارمان  پاییز را بهانه کرد و رنگ باخت هم انگار که آب از آب تکان نخورد.
و الان که زمستان طغیان کرد و خورشید را بلعید هم ....
بماند.
می ترسم روزی آب بر آب سیلاب کند و ما همچنان گیج رنگ مد سال و
غیره و ذالک .. باشیم.
Fahim
۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

مدادم روی هر سطری چو سنگی سرد می ماند

شکسته وزن شعرم راوی این درد می ماند

نمی دانم چه حکمت بود در حزن آفریدن ها

چرا این تحفه ها از غیب بی همدرد می ماند

Fahim
۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

پاییز که میاد ویار مرگ می گیرم.

برگ برگ نفسهام زرد میشن و از تک و تا می اوفتم.

فکر میکنم خدا این روزها خیلی یادم میکنه.

آخه مدام از آسمون حنجره ام آه میچکه.

Fahim
۲۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مثل یک زخم عمیق است غمت بر جانم

مرحمی نیست که بر زخم دلم بنشانم

اینکه از گوشه ی چشمان من هر شب جاریست

آه دردیست که ناگفته در آن می مانم

چه کس از عشق به آن گوهر مقصود رسید؟

فتنه ای بود که از خویشتنم جا مانم

گرچه از رنگ جهان هیج به همراه نداشت

طرحی از نو زده بر قوس و قزح  حیرانم

و جهان شد همه جادوی نگار و نقشی...

که قلم خون جگر می زد و من می خوانم

Fahim
۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
هر نقش از خود می تراشی دوست دارم
در صورتت نفرت بپاشی دوست دارم
می ترسم از لبخند مرموزی که داری
گاهی شبیه اخم باشی دوست دارم
می ترسی از حرف و نگاه مردم اما
این رنج را با آن حواشی دوست دارم
وقتی که قصد جاده های دور داری
با خاطراتت رفته باشی دوست دارم
آن رفتن و این یادهای ماندنی....آه
این قصه را بر نقش کاشی دوست دارم

Fahim
۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر