زخم دل ما نشانه ای داشت عجیب
این کور و کری بهانه ای داشت عجیب
ما غرک ربک الکریمت الحق
پشت لب موج خانه ای داشت عجیب
زخم دل ما نشانه ای داشت عجیب
این کور و کری بهانه ای داشت عجیب
ما غرک ربک الکریمت الحق
پشت لب موج خانه ای داشت عجیب
از زخمه ی این مار تنم رنجور است
در هجمه ای از منم منم محصور است
این مار و من و من و من و من حوا
در جامه ی اضداد تنت ناجور است
ما تشنه ی نام و نان و تنبور شدیم
با هر کلک و بهانه ای جور شدیم
از باور ابلیس فراتر رفتیم
وقتی که طناب دار منصور شدیم
آزرده از غبار غم آمد به شهر تا...
در غربت هوای تو گردید مبتلا
از صحن چشمت آیه ی ایمان چشید و بعد
بر خاک پای زائرتان کرد اقتدا
یک گوشه از نگاه شما بس نشست و هی
چادر کشیده روی غبار نشسته را
از یک سکوت مشغله داری نهیب زد
فواره ی غمی که جسارت نداشت تا......
باید دهان درد زبان کام می گرفت
لکنت گرفته شعر گره خورد ماجرا
آقا....سکوت هق هق تنهای اش شکست
پر زد صدا از آه گلو تا خود خدا
مثل کبوتری که لب حوض بی قرار
بی تاب رفتن از لب ....تا گنبد طلا
در طول چشمهای شما قد کشیده بود
پر زد کبوتر نگرانیش بی هوا
در آستان مهر شما درد الکن است
انفاس قدسی حرمت می دهد شفا
نقاره دم گرفت نسیمی خزید و زن
برخاست تا نماز کند رافت تو را
مدادم روی هر سطری چو سنگی سرد می ماند
شکسته وزن شعرم راوی این درد می ماند
نمی دانم چه حکمت بود در حزن آفریدن ها
چرا این تحفه ها از غیب بی همدرد می ماند
پاییز که میاد ویار مرگ می گیرم.
برگ برگ نفسهام زرد میشن و از تک و تا می اوفتم.
فکر میکنم خدا این روزها خیلی یادم میکنه.
آخه مدام از آسمون حنجره ام آه میچکه.
مثل یک زخم عمیق است غمت بر جانم
مرحمی نیست که بر زخم دلم بنشانم
اینکه از گوشه ی چشمان من هر شب جاریست
آه دردیست که ناگفته در آن می مانم
چه کس از عشق به آن گوهر مقصود رسید؟
فتنه ای بود که از خویشتنم جا مانم
گرچه از رنگ جهان هیج به همراه نداشت
طرحی از نو زده بر قوس و قزح حیرانم
و جهان شد همه جادوی نگار و نقشی...
که قلم خون جگر می زد و من می خوانم