شاعرانه

آخرین مطالب
  • ۹۳/۱۲/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۲/۱۰
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۱
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۲
    -

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

دستم  نمی رسد به تو با آنکه در منی
شوق دعا در آینه ی چشم یک زنی
وقتی پیمبری شده  ای وعده  می دهی
تنها دوباره چوب به یک مرده می زنی
حتی حدیث  قدسی تان  کار ساز نیست
میلی نمانده نار مرا نور  گشتنی
او که ملک  به سجده ی تو امر  می  نمود
ما  را هبوط  داده  به آلوده دامنی
مایوس لطف چشم خداییت نیستم
پلکی بهشت برجگر برزخ  افکنی
در حسرت پر از ترک زود زود من
تو بهترین بهانه برای شکستنی


Fahim
۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۷:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

جهان خالی تر  از ادراک حتی یک  توهم بود

و حوا همچنان در بهت  آن یک دانه گندم بود

سکوتی در نگاه مات دنیا دانه می پاشید

سکوتی....گفتن افسوس را عین تکلم بود

عطش از سیب می افتاد بر دامان سرخ ما

هراسی مشترک....این ابتدای یک تفاهم بود

خدا از  دور بر بی تابی ما بی قراری  کرد

خدا از دور  بر  گستاخی ما در تبسم  بود

به قربانگاه عصیان برد  آن دشنه تن ما را

نگاهی پشت پرچین شباهت های مردم  بود

زمین پر بود از آن سیب های سرخ و گندم .. آه

بیا تا بشمریم این بار. هبوط بار  چندم بود

Fahim
۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۸:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

از توی خیلی از کتابها می خوندم که برای اینکه به آرامش برسی باید ذهنت رو از افکار سیاه و آزار دهنده پاک کنی  تا با هستی همراه و هماهنگ باشی.جوانه بزنی و رشد کنی تا به اونجایی که باید برسی  برسی.

خونده بودم که تمام کائنات دارن حمد و سپاس خدا رو میگن.اینها برای من که پای باور هام خیلی جاها میلنگید قابل فهم نبود گوشم از صداهای دنیا پر بود چشمهام رو زرق و برقش کور کرده بود.

تا اینکه سیبی بر مرداب ساکن بودنم موجی زد و پنجره ای گشود. نگاهم که به خودم افتاد ترافیک چند صد کیلو متری توی ذهنم راه افتاده بود که بو ی دود و سرب ناشی از اون داشت ریه های عمرم رو سوراخ سوراخ میکرد  و به زندگی طعم بد بنزین داده بود.

باید به خودم کمک میکردم.در واقع افتاده بودم توی وادی طلب.یعنی اینکه می خواستم که رها بشم.

خدایا یک قدم از من  تمام گامهای مانده اش با تو.

کافیه چشم و گوش باز کنی تا نشونه هایی که برات می فرسته رو دریافت کنی.تلنگر ها یی که منو مدام متوجه ی خودم می کردند. گاهی منم  هام توی مرداب روز مرگی ام فرو ام می برند و کور و کرم میکنند زبونم وراج میشه و نگاهم که به مرغ همسایه می افته گوسفند می زنه.

حالا بعد از چند سال اگر چه توی این جاده یک طرفه ی افکارم ماشینهای حمل گازوئیلی قدیمی ترافیک های سنگین و دودزا ایجاد می کنند و اگر چه هنوز پام می لنگه

یه وقتهایی پیش میاد که لبریز از رهایی میشم مثل ابری که تو کوچه پس کوچه های زندگی می چرخه و با موسیقی ملایم نیایش جوانه ها رو به رشد وا می داره. میشم ذره ای از هستی که گوشت و پوست  و .....

نه دونه دونه سلولهای بدنم حمد و سپاس خدا رو هماهنگ با هستی زمزمه می کنند.واژه هایی که از  تو نیستند و تو تنها نای میشی و صدا در تو دمیده میشه.

حسی که بیانش از هیچ قلم و زبانی بر نمیاد.

فقط کافیه گاهی  و گاهی بیشتر از گاهی  و گاهی خیلی خیلی بیشتر از گاهی .... از خود های مونتاژی دنیا ساخته رها بشی وبه خود خدا گونگی درونت خوش آمد بگی اونوقت قد میکشی و بزرگ می شی .میشی همونی که خدا پزش رو به ملائکه هاش میداد و میگفت........

Fahim
۲۵ آبان ۹۳ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

می توانی تو غزل باشی و من قافیه هات

نگرانم  نگران تو و اون لحن صدات

نگرانم که غزلهات رباعی گردند

کیش و ماتم کنی از مصرع ناب کلمات

نگرانم که از این مرز فراتر بروی

بچکاتی عسل ناب پس حجب و حیات

پلک بگشا که بهاران بخرامد در شهر

مردم شهر حریصند به این آب و هوات

نگرانم که ز خاموشی چشمت گه گاه

بنشیند تب اندوه به روی کلمات

شک و تردید به چشمان تو..... هرگز اما....

نگرانم نگران تو و اون لحن صدات

Fahim
۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۸:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

*

چشمات رو می بندی و هوا ابری میشه.

زمستون چادر سفیدش رو پهن می کنه و دلم عین غروبهای جمعه می گیره.

یه جایی توی قفسه ی سینم هست که فکر می کنم از  لحظه ی خلقتم خالی مونده.

هیچ چیزی توی این دنیا پرش نمی کنه و باعث میشه که احساس هیچی کنم.

با تمام هیچی که در خودم حس می کنم نمی دونم چرا باز اینقدر سنگینم.

شاید سنگینی نبودنته که داره پشتم رو تا میکنه.

حالا هم که چشماتو رو من میبندی و ......

بی انصاف سردمه.

یه لحظه پلکهات رو  وا کن تا آفتاب نگاهت بساط زمستون رو جمع کنه.

گاهی تنها گاهی خدایی درونت رو مجال خدایی بده تا بدون اینکه ببینه کی ام یا چی ام یا چی کار کردم چادر محبتش رو  روم بتکونه تا من لبریز از  بندگی و نیایش بشم.

گاهی بیا شکانیت درونم رو به رخم بکش و به طعنه بگو

ای کسانی که ایمان آوردید  ایمان بیاورید.تا من از شرم تمام خدایان ساختگی ام رو پای خدای یگانه تو قربانی کنم.

گاهی از سر لطف پنجره ی بندگی ام بخش تا پروانه ی ایمانم جرات پریدن پیدا کنه.

آره لازمه گاهی باشی و خدایی کنی تا بنده ی خدایان بی شمار نباشم.

لازمه باشی تا سرشار از تو بشم و رها از این سنگینی بر آمده  از پوچی خودم باشم

باش.حتی اگر شده کوتاه .ولی باش.

Fahim
۲۰ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بیرون چه می کنی همه از خویش مبتلام

در بند خود شدم که مردد شده صدا م

آیینه ای به غیر خودم نیست پیش روم

آه مکرر ست ضربان دقیقه هام

انبار سرد و تیره ی افکار دور دست

راه نفس گرفته در  این دود و ازدحام

تا جرعه نوش باده  ی دنیاست جام من

تصویر شعر من همه بغضند در نیام

از خود هر آنچه ام  خجلم پیش چشم دوست

انسان دمدمی  ی گره خورده  نا تمام

آن دیو و دد چقدر شبیه ......چه آشناست

انسانم آرزوست در این عصر دیو و دام

Fahim
۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۰:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

.

نه رباعی ست و نه دوبیتی.تنها چهار مصراعی ست حامل لحظات بارانی ام


جاده را پا به پای غبار می آیم

با نم پنجره هم کنار می آیم

می شود ابر ها را کنار نزنی

من به این بارش بی قرار می آیم

Fahim
۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


نگهم سرد و سرم شور قیامت دارد

هر دمم یاد تو جان را   به ملامت  دارد

عاشقی پیشه نکردی   که بخوانی خطم

زخمم هر دم به نمک پاشییت عادت دارد

گذرای قدمت شد مردم چشم  و دلم

همچنان در   هوست   شوق عبادت دارد

نکند باز رخ   از   جانب   ما  بر داری

که ز خورشید   رخت جان   به سلامت دارد

همچنان چشم به راه تو لب پنجره بود

چشم باران زده بر کوچه حسادت   دارد

خسته از   بند   شدم  وز تو   هراسم این بود

که به   بگشودن این   بند  رضایت دارد

Fahim
۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۷:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
<< قالوا بلی>>ی  روز ازل پس گرفتنی ست؟؟!
این شیشه عمر بی ثمری هم شنیدنی ست؟؟
با قصه های تا ابد آغشته خون دهر
دنیا به کام خوب تو حتی ندیدنی ست
در گیر و دار خوب و بد و راه و نیمه راه
آنچه که مانده از من و ما آدمی دنی ست
گاهی   شبیه نای در این نی تو ساز کن
شاید نوای   دیگر این قطعه خواندنی ست
صدها غزل سکوت پریشان نمی کند
خواب زنی که سخت گرفتار خود زنی ست
از   سختی امانتی ات پشت ما شکست
این تکه تکه های   شکسته نگفتنی ست
Fahim
۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از لبت می   چکد اندیشه ی مستی و جنون

و نگاهت به عطشناکی در یا چه ی خون

پس   نخور بغض   گلو  را و نگو چیزی نیست

رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون

Fahim
۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر