-
چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۴۳ ق.ظ
چشمان سرخش نقطه چین های مگو شد
لبهاش با درد نگفتن رو به رو شد
پک میزد او ته مانده ی شب را ...کسی که
صبحش طلوع کوچه های توبه تو شد
دنیا زبان سرخ می فهمید اما..
یک زن سر سبز خودش بغض گلو شد
پر بود از ای کاشهایی که نباید...
ای کاشها دیوارهای پیش رو شد
دنیا شبیه عنکبوتی قورت میداد
پروانه ای که غفلت او بند او شد
آه از ستون لحظه ها بارید آنگاه
زن با حصاری خالی از خود رو به رو شد
توی نگاه خیس آیینه کسی گفت
خاموش .... دنیا مملو از راز مگو شد
۹۳/۱۰/۱۰