شاعرانه

آخرین مطالب
  • ۹۳/۱۲/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۲/۱۰
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۱
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۲
    -

-

يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۱۱ ق.ظ

گاهی اوقات تصمیم می گیرم که دیگه غزل ننویسم

اما

افکارم از واژه ها لبریز میشه و من

از هجاها بر کاهی احساس می چکم

و دوباره غزل زاده می شه.



ماهی نشست بر تنت و ناپدید شد

دریا ز جزر و مد حضورت سپید شد

از دشت پر چکاوک پیراهنت زمین

آهی به تن کشید و تبش تاب عید شد

بعد از تولد تو تن صبح جان گرفت

ذهن سیاه شب شبهی ناامید شد

حالا پس از هزار و هزاران هزار صبح

خورشید یک تلالوی رویی که دید شد

در استوای باور این شهر هر نگاه

ابری که انتظار تو را می چکید شد

چادر زده غریبی یک عصر در تنم

چشم تو موطنی که نباید چشید شد

دنیا پر از ترانه ی ای کاش جمعه ها.....

بی تو تمام طعم غزلها سپید شد


                                                         تقدیم به ساحت مقدسی که نبض هستی به شوق دیدارش میتپد

۹۳/۱۱/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
Fahim

نظرات  (۱)

شعر شناس نیستم ولی غزلتان پر از نکات لطیق و دقیق است،بویژه :
بعد از تولد تو تن صبح جان گرفت ...
چادر زده غریبی یک عصر در تنم ...
پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی