-
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ق.ظ
پشت شلوغی و هیجانی که نیستی
زل می زنم ته اوتوبانی که نیستی
می خواست تا کنار تو باشد ولی گرفت
نبضم,درست در شریانی که نیستی
من دلخوشم به خواب و خیالی....ولی هنوز
در خوابهای من تو همانی که نیستی
گاهی پر از تبادل احساس زنده ای
گاهی خیال دیر زمانی که نیستی
من رد شدم دوباره از این جاده از غروب
در حسرت و گمان کسانی که نیستی
از عمق رنگهای پراز وهم و اضطراب
از احتمال اینکه نمانی که نیستی
مثل کلاغ تیره ی تنها وبال برف
آویختم به جان جهانی که نیستی
چادر کشیده ام به شبم تا نبینی ام
در جام مست خلوت آنی که نیستی
۹۳/۱۱/۱۸