شاعرانه

آخرین مطالب
  • ۹۳/۱۲/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۲/۱۰
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۱
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۲
    -

۲۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

آخرین برگه های تقویم زندگی ام رو ورق می زنم و زیر خطوط خالی از تکرارش
خطی قرمز می کشم.دفترم پر از دغدغه ی سیاهی و روز مرگییه.
نقطه های قرمز دفترم اصلا به چشم نمی آن.
تقویم رو به خیلی دورتر بر می گردم.اون خیلی دور تر ها توی یکی از صفحه های تاریخ نخورده ی دفترم
خطی به سرخی گونه های اضطراب بدنه ی سیاه تکرار رو می لرزونه و تشعشع یک نا به هنگام
حس لطیف بودن رو مشق هر شبه خاطرم می کنه.
تمام زندگی گویی تحت تاثیر یک نقطه و یک اتفاق سبز جهت می گیره و به واژه های رویش تن در میده.
گاهی احساس می کنم تمام عمر در تنش فراز و نشیب  و در اضطراب بود و نبود می تپیم تنها برای یک نقطه
یک هیجان چشمگیر ناهنگام.
وآن گاه همه ی هستی رنگ بودن به خود می گیره و مزه دار میشه.
شبیه مزه ی یه لیوان چای دارچینی گرم توی یه عصر سرد زمستونی.
Fahim
۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۹:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من شاعر لحظه های بارانی خویشم

آلوده به شبهای پریشانی خویشم

در پشت بهاری که لبش بوی خزان داشت

من زردترین واژه ی پنهانی خویشم

شاید که به عطر تنت عادت نکنم باز

دلبسته ی از خویش گریزانی خویشم

آغشته به تکرار ز تو دست کشیدن

چون ذره فرو رفته به نادانی خویشم

در شک و یقین گذرای نگهت باز

با چشم ترم در شب بارانی خویشم

این گونه به من سنگ نزن تا که پرانیم

خود خسته ی این بی سرو سامانی خویشم

Fahim
۱۸ مهر ۹۳ ، ۰۷:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

!

وقتی همه ی درها به روت   بسته باشه
و وقتی هیچ نگاهی گرمت نکنه
می تونی همیشه رو آغوش مادرت حساب کنی
حتی اگه یه سنگ سرد بینتون فاصله انداخته باشه
Fahim
۱۸ مهر ۹۳ ، ۰۵:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

گاهی شبیه بغض گره خورده   بی قرار

گاهی شبیه یک شب اندوه تار تار

این قصه های یخ زده تکرار بی تویی ست

لذت نمی بری شده   ای درد ماندگار؟!

Fahim
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

$

باز آمدم که در گذر جاده های تند

عطر حضور پاک تو را جستجو کنم

دستم تهی و چشم مرا اشک.....وای من

باید دوباره زخم دلم را رفو کنم

Fahim
۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

دیدنتون عین تلنگرییه

که به پنجره ی خواب روزمرگی ام می خوره  

و

سکوت  تیرگی ام رو میشکنه.

من از وحشت کابوس بیداری به خواب روزمرگی پناه آوردم.

لطفا بیدارم نکنید.

Fahim
۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

|

گاهی اونقدر سنگین میشی

که از پس خودت بر نمی آی.

اونوقت برای آنی رها شدن مجبوری   یا مستی کنی یا لودگی

Fahim
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

آیا شما هم مثل من دلتنگ بودی؟

یا مثل شیشه تشنه ی یک سنگ بودی؟

در پشت پلک خنده ها بغضی گلو گیر

مثل نتی جا مانده از آهنگ بودی؟

در بین آنانی که شکل دوست بودند

دائم برای زندگی در جنگ بودی؟

در چشم سرد آنکسی که دوست داری

آیینه ای از حیله و نیرنگ بودی؟

می خوانم از چشمت که می پرسند دائم

اصلا تو هرگز با کسی یکرنگ بودی؟

Fahim
۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این روزها پاک فراموش کار شدم.

از صبح که پا میشم مثل ماشینی که روشنش کنند و به کار بندازند شروع به حرکت می کنم و

تو این حرکت بی وقفه ام   حتی بازدهی لازم رو واسه صاحب کارم ندارم.شاید به فرسودگی رسیدم و...

دیگه از عمرم تمام چیزهایی که تو خاطرم مونده چگونگی بالا بردن بازدهی کاریم بوده و بس.

مثلا دیگه یادم میره صبح که از خواب پا میشم سلام کنم و لبخندبزنم و بگم ممنونم که امروز هم به 

من فرصت دادی تا زنده بمونم و زندگی کنم.

یا مثلا یادم میره که خورشید صبح رو به سرزمین وجودم دعوت کنم تا با سرانگشتهای ظریف و بازیگوشش

ستایش افکار منو قلقلک بده.

گاهی حتی یادم میره با یه خمیازه ی کشدار پرده های پلک رو از پنجره ی   نگاهم کنار بزنم و.... .

فراموشی بد دردیه.

اما عوضش هنوز یادمه یکی هست که همیشه نگاهش رو واژه واژه ی اوراق زندگی ام می چرخه

تاکلمه ای پیدا کنه و با اون صدام بزنه. کلمه ای با طعم تازگی و نور.

کلمه ای   که مثل کودکی که از خورشید کنده میشه و به پنجره ی خونت تلنگر میزنه و بی تابت می کنه  بی تابم کنه.

کلمه ای که بشه با اون کلمه راهی زد به سمت بیداری.

اما انگار تا چرخ دنده های  این دستگاه   فرسوده ی تنم می چرخه خواب از سرم نمی پره.

و من هر روز صبح به توان ایکس اسب بخار شروع به حرکت می کنم ودر نیمه های روز

با   تمام افتاب زدگی ام هنوز به   بازدهی لازم نمی رسم

و این تکرار هر روزه نفرت انگیز ترین جاودانگی بشر عصر پست مدرن شده    تا

شیرینی یک سلام صبحگاهی به خورشید رو از   یادم ببره .

Fahim
۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۰:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زمانه بی تو برایم زمان   خوبی نیست

من و غروب وخیابان نشان خوبی نیست

وسوز سرد سکوتی   که در حوالی توست

به طعم خیس غزلها بیان خوبی نیست

بیا بگو به خدایی که   در قفس دارم

قفس برای خدایان جهان خوبی نیست

وکوچه کوچه خیابان جهانی از زندان  

برای هضم حضورم مکان خوبی نیست

وبغض داغ زنی که نشست پشت غروب

خیال آمدنی که..... گمان خوبی نیست

توهم کلماتی که دوستم داری

شدم شبیه همان که....همان خوبی نیست

Fahim
۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر