غزل
پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۲۸ ب.ظ
نگهم سرد و سرم شور قیامت دارد
هر دمم یاد تو جان را به ملامت دارد
عاشقی پیشه نکردی که بخوانی خطم
زخمم هر دم به نمک پاشییت عادت دارد
گذرای قدمت شد مردم چشم و دلم
همچنان در هوست شوق عبادت دارد
نکند باز رخ از جانب ما بر داری
که ز خورشید رخت جان به سلامت دارد
همچنان چشم به راه تو لب پنجره بود
چشم باران زده بر کوچه حسادت دارد
خسته از بند شدم وز تو هراسم این بود
که به بگشودن این بند رضایت دارد
۹۳/۰۸/۱۵