تا به کی گوشه ی تنهایی خود بنشینم
یعنی انگار که از دوری تو غمگینم
واژه ای گم شده از دفتر تقدیرم که
زیر یک منگنه افتاد صدای سینم
پشت چین جبروت تو خدا پنجره داد
و من از منظر خشم تو فقط می بینم
باید از تیر رس چشم قضا بگریزم
بیش از این طاقت تردید ندارد دینم
با خدایی که پس چشم تو پیداست هنوز
نکند شائبه ای سر زند از آیینم
فصل اندوه من و خاک شکوفا شده است
و به یمن لب باران عطشی رنگینم
به همه گفته ام از درد خودم می سوزم
و بهانه ست که از دوری تو غمگینم