شاعرانه

آخرین مطالب
  • ۹۳/۱۲/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۲/۱۰
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۱
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۲
    -

پاییز که میاد ویار مرگ می گیرم.

برگ برگ نفسهام زرد میشن و از تک و تا می اوفتم.

فکر میکنم خدا این روزها خیلی یادم میکنه.

آخه مدام از آسمون حنجره ام آه میچکه.

Fahim
۲۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مثل یک زخم عمیق است غمت بر جانم

مرحمی نیست که بر زخم دلم بنشانم

اینکه از گوشه ی چشمان من هر شب جاریست

آه دردیست که ناگفته در آن می مانم

چه کس از عشق به آن گوهر مقصود رسید؟

فتنه ای بود که از خویشتنم جا مانم

گرچه از رنگ جهان هیج به همراه نداشت

طرحی از نو زده بر قوس و قزح  حیرانم

و جهان شد همه جادوی نگار و نقشی...

که قلم خون جگر می زد و من می خوانم

Fahim
۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
هر نقش از خود می تراشی دوست دارم
در صورتت نفرت بپاشی دوست دارم
می ترسم از لبخند مرموزی که داری
گاهی شبیه اخم باشی دوست دارم
می ترسی از حرف و نگاه مردم اما
این رنج را با آن حواشی دوست دارم
وقتی که قصد جاده های دور داری
با خاطراتت رفته باشی دوست دارم
آن رفتن و این یادهای ماندنی....آه
این قصه را بر نقش کاشی دوست دارم

Fahim
۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آخرین برگه های تقویم زندگی ام رو ورق می زنم و زیر خطوط خالی از تکرارش
خطی قرمز می کشم.دفترم پر از دغدغه ی سیاهی و روز مرگییه.
نقطه های قرمز دفترم اصلا به چشم نمی آن.
تقویم رو به خیلی دورتر بر می گردم.اون خیلی دور تر ها توی یکی از صفحه های تاریخ نخورده ی دفترم
خطی به سرخی گونه های اضطراب بدنه ی سیاه تکرار رو می لرزونه و تشعشع یک نا به هنگام
حس لطیف بودن رو مشق هر شبه خاطرم می کنه.
تمام زندگی گویی تحت تاثیر یک نقطه و یک اتفاق سبز جهت می گیره و به واژه های رویش تن در میده.
گاهی احساس می کنم تمام عمر در تنش فراز و نشیب  و در اضطراب بود و نبود می تپیم تنها برای یک نقطه
یک هیجان چشمگیر ناهنگام.
وآن گاه همه ی هستی رنگ بودن به خود می گیره و مزه دار میشه.
شبیه مزه ی یه لیوان چای دارچینی گرم توی یه عصر سرد زمستونی.
Fahim
۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۹:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من شاعر لحظه های بارانی خویشم

آلوده به شبهای پریشانی خویشم

در پشت بهاری که لبش بوی خزان داشت

من زردترین واژه ی پنهانی خویشم

شاید که به عطر تنت عادت نکنم باز

دلبسته ی از خویش گریزانی خویشم

آغشته به تکرار ز تو دست کشیدن

چون ذره فرو رفته به نادانی خویشم

در شک و یقین گذرای نگهت باز

با چشم ترم در شب بارانی خویشم

این گونه به من سنگ نزن تا که پرانیم

خود خسته ی این بی سرو سامانی خویشم

Fahim
۱۸ مهر ۹۳ ، ۰۷:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

!

وقتی همه ی درها به روت   بسته باشه
و وقتی هیچ نگاهی گرمت نکنه
می تونی همیشه رو آغوش مادرت حساب کنی
حتی اگه یه سنگ سرد بینتون فاصله انداخته باشه
Fahim
۱۸ مهر ۹۳ ، ۰۵:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

گاهی شبیه بغض گره خورده   بی قرار

گاهی شبیه یک شب اندوه تار تار

این قصه های یخ زده تکرار بی تویی ست

لذت نمی بری شده   ای درد ماندگار؟!

Fahim
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

$

باز آمدم که در گذر جاده های تند

عطر حضور پاک تو را جستجو کنم

دستم تهی و چشم مرا اشک.....وای من

باید دوباره زخم دلم را رفو کنم

Fahim
۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

دیدنتون عین تلنگرییه

که به پنجره ی خواب روزمرگی ام می خوره  

و

سکوت  تیرگی ام رو میشکنه.

من از وحشت کابوس بیداری به خواب روزمرگی پناه آوردم.

لطفا بیدارم نکنید.

Fahim
۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

|

گاهی اونقدر سنگین میشی

که از پس خودت بر نمی آی.

اونوقت برای آنی رها شدن مجبوری   یا مستی کنی یا لودگی

Fahim
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر