شاعرانه

آخرین مطالب
  • ۹۳/۱۲/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۲/۱۰
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۲۱
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۸
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۳
    -
  • ۹۳/۱۱/۱۲
    -

-

توی تبی مسموم جان میکند خورشید

میشد زمستان را پس هر خندهاش دید

ما کودکان بی رمق,بی کوله, بی راه

در حنجره هامان تگرگ و  برف ماسید

توی بهاری که زمستان در دلش داشت

از شاخه های بی شکوفه اشک لغزید

و آرزوها فصل پاییزند اینجا...

باید ستون آه را از سفره  ها چید

از سفره ها باید ستون آه را ....کاش

این مشق را صد بار بنویسی شب عید

Fahim
۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

دست ایهام به چشم تو شبیخون زده است

ماه در آینه ی وصف تو مجنون زده  است

حال تو معجزه ی خلقت و  من در عجبم

که خدا با چه شرابی به رگت خون زده است

با وجود تو در اثبات خدا نقلی نیست

کوه از شانه  ی ایمان تو بیرون زده است

نفخ این  صور که در واژه ی رفتار شماست

به دل هر چه که بوده ست شبیخون زده است

مرگ یک حس محال است بر آن قلبی که...

گره ای بر نخ احساس شما چون زده است

کشته ی  چشم شماییم همه , دانه چرا

هرکه در  دام تو افتاد به قارون زده است

Fahim
۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

-

قندیل گریه های زمستانی ام هنوز

کز ظهر بوسه های تو بارانی ام هنوز

تنپوشم از هزار ستاره مزین است

چشمک که می زنی به پریشانی ام هنوز

تا آسمان به رقص درآید به ساز من

باید به ساز خویش برقصانی ام هنوز

من شوق جمله های تورا دوست دارمت

من خط نامه ای که نمی خوانی ام هنوز

آویخت بر غرور من این بام پر ترک

غافل , ندیده من تب ویرانی ام هنوز

انگشت التماس چکیده  زشاخه ها

من بغض یک شکوفه ی آبانی ام هنوز

با یک بهار بوسه ی تان آب میشود

قندیل گریه های زمستانی ام هنوز

Fahim
۲۳ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

-

جیک جیک بهار

به باغچه های زمستان زد و

دامن اسفند, اردیبهشت زایید

حالا دیگر تعجبی ندارد

اگر بر شاخ و برگ بهمن من

فروردین دستهای تو بشکفد.



-

اینکه آسمان پیش پای تو به زانو در آید

یا اینکه آفتاب از پشت پلکهایت طلوع کند

یا نه.. اصلا کوه بیاید و به شانه هایت تکیه زند تا خستگی در کند

آنقدر ها هم جای تعجب نیست

عجیب قلب شیشه ای من است که مقابل سنگهای سکوتت هنوز سرپاست.

Fahim
۲۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

-

زمین سرد می بوسد تن سبز تو را هر عید

و گر می گیرد از عشقی که در هرم تنت خندید

خیالم پرسه های بی قراری توی ذهن یک زمستان شد

و شعری سرد چون اوراق بهمن در شبم پیچید

هنوزم در نفسهای سپید صبح می خندی

هنوز از موج لبخند تو می لرزد تن هر بید

پس از تو سفره ی عیدم تب یک سنگ خواهد داشت

تو را از هشتمین سین شب هر عید باید چید

زمستانی ترین طعم بهاری , دلخوشم اما

به اینکه می توان روی تورا از پشت گلها دید

کنار بستر سرد سکوتت شعر می خواند

کسی که خط به خط طغیان چشمان تو را فهمید


Fahim
۱۸ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

پشت شلوغی و هیجانی که نیستی

زل می زنم ته اوتوبانی که نیستی

می خواست تا کنار تو باشد ولی گرفت

نبضم,درست در شریانی که نیستی

من دلخوشم به خواب و خیالی....ولی هنوز

در  خوابهای من تو همانی که نیستی

گاهی پر از تبادل احساس زنده ای

گاهی خیال دیر زمانی که نیستی

من رد شدم دوباره از این جاده از غروب

در حسرت و گمان کسانی که نیستی

از عمق رنگهای پراز وهم و اضطراب

از احتمال اینکه نمانی که نیستی

مثل کلاغ تیره ی تنها وبال برف

آویختم به جان جهانی که نیستی

چادر کشیده ام به شبم تا نبینی  ام

در جام مست خلوت آنی که نیستی

Fahim
۱۸ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

-

ساده بگذار بگویم که تو را .....نقطه...سکوت.....
ساده نگذر تو از این ساده که تا....نقطه....سکوت
همه ی زندگی تلخ مرا پر کرده ست
کلماتی که درآمیخته با نقطه , سکوت
می چلاند عطش گفتن ناگفته ام و ..
می چکد از غزل و شعر و صدا,  نقطه, سکوت
ساعتی در تن هر ثانیه ام میلنگد
بختک افتاده در این فاصله ها   .  ......
همه ی ذهن من از رفتن تو بارانی ست
چشم من یاد گرفته ست که با  نقطه , سکوت......
تهی ام از تو و سنگینم از آواز تنت
کاش گه گاه بگویی که تو را ......نقطه...سکوت
Fahim
۱۸ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادرم مورچه ی کارگری بود که زمستان را

در کرسی های داغ می خواباند

تا بهار را به دور از چشمان سفیدش بریسد و

بر تن اندیشه های نو کند

بهار را  در تار و پود زمین می کاشت و آفتاب را از طلوع می چید و

در استکانهای ناشتایی مان می ریخت.

ما هر صبح با استکانی از شور و  روشنی راهی

چیدن خوشه های تقدیر می شدیم.

مادرم بذر زندگی را هر بهار از زنبیل تجربه هایش
بر ضمیر نا آراممان می پاشید

و تابستان سبک و سنگین کاشته هامان را درو می کرد و

به نسیم مهر می سپرد

تا رفتنی ها را از ماندنی ها جدا کند و در زنبیل تجربه ها ی مادری مان جا دهد.

مادرم تنها مورچه ی کارگری بود که ملکه ای توانمند در خود داشت.



Fahim
۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

-

روزهای کودکی ات را در کوچه های همین روستا پا  گرفته ای و

دستت که به ابرها رسید

 از زمین کندی و آسمانی شدی

و ما هنوز اندر خم کوچه های کو دکی مان گرم بازی دنیاییم.

یاد و نامت پله های ترقی مان شد و هدفت آرایه های قلم مان.

حالا من نه  از تو  که ضعف قلمم را در وسعت تو راهی نیست

که تنها خطی از حنجره ی سکوت آنانی می نویسم که کمتر شنیده شدند


تقدیم به خانواده ی معظم شهدا


نه...خسته تر نمی شوم از سین های سرد

سین سکوت مادرم و سختی نبرد

از سین سنگ فاصله ای که میان ماست

سربند یا حسین تو و قطره های درد

تقویم  جم نخورده پس از روز رفتنت

فردای لحظه هام تو را هی بهانه کرد

پاییز زد به شاخه ی ترد جوانی ام

پیری نشسته بر تن این لحظه های زرد

دنیا تورا گرفت و به من نان تازه داد

این بی پدر نگاه به احساسمان نکرد

بر پشت خالی از تو و این بادهای سرد

این که خمیده شد تنمان بعد هر نبرد

هر چه که کوه تر شده بودیم باز هم

در مشت آهنین زمان می شدیم گرد

با استخوان حنجره نان طعم خون گرفت

وقتی که از نگاه جهان می شدیم طرد

هر سین سفره ام سبد بغض بی تویی ست

سوز سیاه و سایه ی سنگین سال سرد

Fahim
۱۳ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

-

گاهی اوقات تصمیم می گیرم که دیگه غزل ننویسم

اما

افکارم از واژه ها لبریز میشه و من

از هجاها بر کاهی احساس می چکم

و دوباره غزل زاده می شه.



ماهی نشست بر تنت و ناپدید شد

دریا ز جزر و مد حضورت سپید شد

از دشت پر چکاوک پیراهنت زمین

آهی به تن کشید و تبش تاب عید شد

بعد از تولد تو تن صبح جان گرفت

ذهن سیاه شب شبهی ناامید شد

حالا پس از هزار و هزاران هزار صبح

خورشید یک تلالوی رویی که دید شد

در استوای باور این شهر هر نگاه

ابری که انتظار تو را می چکید شد

چادر زده غریبی یک عصر در تنم

چشم تو موطنی که نباید چشید شد

دنیا پر از ترانه ی ای کاش جمعه ها.....

بی تو تمام طعم غزلها سپید شد


                                                         تقدیم به ساحت مقدسی که نبض هستی به شوق دیدارش میتپد

Fahim
۱۲ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر