*
چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ق.ظ
ابرم که بینهایت یک آسمان مکید
رویای بوسه بر تن گرم جوانه را
در ظهر بی قراری اندیشه ای که خواست
تا از نبوغ شهر بچیند بهانه را
در امتداد سرد و زمخت شبی عبوس
پر کرده تیرگی تپ و تاب ترانه را
لغزنده بر نگاه خیابان غمی صبور
دالانی از سکوت گرفته ست خانه را
این ذهن پر تردد و اندوه ناک شهر
گم کرده انحنای غرور زنانه را
در دیر و زود خاطره ی مرد همچنان
لم داده سخت زلزله ای حجم شانه را
باید دوباره از ضربان زمین گرفت
کابوس وحشتی که مکید ست دانه را
۹۳/۰۷/۰۹