غزل
يكشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۱۰ ق.ظ
بهار آمدنت را به خون مزین کن
خدا شو امشب و ظلمت نصیب دشمن کن
نگاه سبز خدا را به خیمه ها بسپار
زبان سرخ زمین را ز آه الکن کن
وآبهای عطشناک این جهان را گاه
به گوشه چشم خیالی دچار ماندن کن
ز شعله ای که ز گهواره ی علی بر خاست
جهان کور عرب را هماره روشن کن
نیاز تشنگی جاری جهنم را
ز داغ خون جگر کربلات ایمن کن
درون تیره ی تردید من زنی کوفی ست
مرا به دعوتی یک - دو نامه خواندن کن
و نامه ها همه تنها بهانه ای پوچند
تو عهد روز ازل با خدا مبرهن کن
ز آیه های عبودییت محمد <ص> باز
طنین عرش خدا را تبارک- احسن کن
۹۳/۰۸/۰۴